|
شنبه 31 خرداد 1392برچسب:, :: 23:59 :: نويسنده : sia
من همـانــم... پسری که برای داشتـنـت ، تمــام شــب را بيـدار می مـانــد... و با تـويـی که "نيستـی" حرف می زنــد...! پـــســری که هـــر شــب ، زانـو ميزنــد لبـه تختــش ، چشمــانش را می بنــدد ، و تنهـــا آرزويـــش را... برای هزارميـــن بــار به خـــدا يــادآور می شــود... و خــدا هم مثــل هميشــه لبخند ميزنــد... از اينـکه "تو" آرزوی هميشـگی من هستی...
![]()
پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:, :: 1:34 :: نويسنده : sia
روزهـــایــی کـــه مـی بینمت ، نفســـــم مــی گیـــــــــرد...
![]()
سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:, :: 15:35 :: نويسنده : sia
همه چیز را یاد گرفته ام... یاد گرفته ام که چگونه بی صدا گریه کنم ... چگونه با بالشم بی صدا کنم ... یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی... نفس بکشم بدون تو و به یاد تو... یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن... تو فقط مرا ببخش که گاهی احساسم لبریز میشود و میگویم "دوستت دارم"... "دلم برابت تنگ شده"... "میخواهمت"... و ... و با این حرفهایم ، آرامش را از چشمهای زیبایت و قلب مهربانت میگیرم... ![]()
سه شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, :: 23:51 :: نويسنده : sia
خبر نداری... خبر نداری چه بغضی تو گلومه... خبر نداری چه حسی داشتم ، امروز ، از دیدن کسی که فقط از پشت سر ، کمی شبیه تو بود... ![]()
یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:, :: 9:30 :: نويسنده : sia
لمست کردم... ای کاش هرگز تن به این خواسته نمیدادیم... همیشه فکر میکردم تا یکی شدنمان تنها یک قدم فاصله داریم... اگر میدانستم روزی لمس تنت اینگونه فاصله میاندازد بین تو و من و این همه احساس پاک... هرگز تن به هوسی نمیدادم که میپنداشتم انتهای عشق است... ![]()
پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:, :: 23:41 :: نويسنده : sia
بی من اگر آرامی... ![]()
چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:, :: 16:0 :: نويسنده : sia
تو... میدونی کجای قلب منی... میدونی چشمات تمام دنیای منه... میدونی لحظه ای فراموشت نمیکنم... میدونی چشمام هر لحظه و باهر بهانه میگریند... میدونی هر لحظه از خدا میخوامت... میدونی هرشب ازش میخوام خوابت رو ببینم... میدونی تنها اسم تو رو لبهامه... میدونی که از دوریت قلبم گرفته... میدونی چقدر دلم برات تنگ شده... میدونی چقدر میخوام چشماتو... نگاهتو... دستتاتو... شونه هاتو... تو میدونی... همه اینا را میدونی... پس چرا حرفی نمیزنی؟! مگه من زندگی تو نبودم...؟!
![]()
شنبه 18 خرداد 1392برچسب:, :: 19:5 :: نويسنده : sia
عجیب است... اینجا آمدنم عجیب است... نمیفهمم چرا... عجیب تر لحظه هاییست مثل امروز ، دیروز و شاید فردا... یه لحظه های خاصی مثل الان ، همین جا... جایی که همه دور هم هستن... منم باید کنارشون باشم اما... اما اینجام... حسی که اینجاست ، درست شبیه در آغوش بودن توست... و من حتی همین آغوش تو را "نازنینم" ، با تمام دنیا ، آره درست میشنوی عزیزم ، با تمام دنیا ، عوض نمیکنم...
"""دلم بدجوری هوای چشمای خوشگلتو کرده... کاش بودی... کاش..."""
![]()
سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:, :: 2:33 :: نويسنده : sia
نمیدونم تا حالا برات پیش اومده یا نه! باچندتا از دوستات رفتی بیرون... وقتی که دورهم نشستین و پاسور بازی میکنین یا هر تفریح دیگه... همشون همینطور که بازی میکنن ، گوشی موبایلشونم تو دستشونه... یکی اس ام اس میده... یکی با یه اس میخنده... یکی با یه اس به هم میریزه... یکی میره یه گوشه با تلفن صحبت کنه... برات مهم نیست با کیه ، مهم اینه یه مخاطب داره... و تو... و تو فقط نگاه میکنی و بغض... فقط بغض و حسرت... حسرت که توام یه روز... دوست نداری با هیچکس باشی... بودن هیچکس باهات اونی که میخوای نمیشه... هیچ لذتی از باهم بودن نمیبری... داشتن هیچکس دیگه راضیت نمیکنه... اینجاست که جای خالیش آتیشت میزنه... اینجاست که میفهمی نبودش باهات چیکار کرده... اینجاست که گوشیتو میذاری درگوشت و میری اونطرف تر و مثل همون روزا تو خیالت عاشقانه باهاش حرف میزنی... از دوستات که فاصله میگیری بغضتو میشکنی و یه دل سیر گریه میکنی... همه فکر میکنن توام کسی رو داری اما... اما تو فقط خودت میدونی که چقدر تنهایی... ![]()
یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:, :: 2:23 :: نويسنده : sia
روزهای انتظار
چه عاشقانه مرا می شکند... و تو چه سرد از من عبور می کنی... یک شب مه گرفته و حرفهایی تلخ ... که از اعماق تنهایی بیرون می آید... دستم را بگیر... من به بودن تو نیاز دارم... نیمه گمشده ام نیستی ! که با نیمه دیگر به جست و جویت برخیزم... که تو تمام گمشده منی... تمام گمشده من...
![]()
![]() |