|
جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 1:26 :: نويسنده : sia
من از عمق وجود خود خدایم را صدا کردم... نمیدانم چه میخواهی ولی امشب... برای تو... برای رفع غمهایت... برای قلب زیبایت... برای آرزوهایت... به درگاهش دعا کردم... و میدانم درونت را... همه احساس پاکت را... دعاهای سر سجاده ات را... و من عشق تو را همدم ، درون خسته ی قلبم ، در سیاهی ، در زلال اشکهایم دیده ام هر دم... و میدانم ، یقین دارم دعاهامان اثر دارد... یقین دارم دعاهامان اثر دارد... "شب آرزوهات لبریز از ستاره های استجابت..." ![]()
چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:36 :: نويسنده : sia
باور کن... باور کن گلایه ای از تو نیست... تو خوبتر از آنی که گلایه از تو باشد... گلایه از خودم و از ویرانه های قلب من است که هر لحظه ذره ذره فرو میریزد... و اینک احساس میکنم جز ویرانه ای از من باقی نیست... که اگر اندکی امید در من زنده شد فقط و فقط به یمن قدم تو بود... باور کن به جان تو سوگند از تو گلایه ای نیست... آمدنت درست به موقع بود... آمدنت درست شبیه نزول بارانی بود در دل کویر... آمدنت شبیه آمدن پیامبری از جانب خدا بود در بین قومی که سخت به بیراهه میرفت... باور کن بهترینم... از تو گلایه ای نیست هیچ...
![]()
![]() |