|
جمعه 20 دی 1392برچسب:, :: 20:30 :: نويسنده : sia
میخواهمت... آنقدر که خاطرات شرجی ام موج میزند ، و جاری میشود بروی بغض نبودنهایت ، بروی تمام غمهای رسته از حضور بی پایان این دلتنگی ، بروی تک تک واژگونی های خیال خسته ام ، بروی لحظه های موحش سکوتهای غبارآلودم ، عبور میکند از مرز واقعیت و میشود آه... و میشود اشک و باز ، تر می کند امشب لبان کویریم را... اما باز… لبهایم در عطشت میسوزد... دوستت دارم… ![]()
یک شنبه 1 دی 1392برچسب:, :: 1:23 :: نويسنده : sia
گیرم که یلدا هم بیاید... شبی هم به درازا بکشد... برفی هم ببارد... سفره ای هم چیده شود... اناری هم باشد... و دیوان حافظی هم... چه یلدایی؟! چه برفی؟! چه فالی؟! بی تو اینجا همه شب یلداست... همه شب برفی و سرد است... همه شب فال مرا میگیرد ، یاد آشفته تو... ![]()
![]() |