|
چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, :: 17:20 :: نويسنده : sia
باز هم زمستان... دلتنگی و شبهای پرخاطره ... آیا یادت هست غروبهای باران و عشق را در کوچه ی تنهایـی... که عمق عشق را می سنجیدیم در نگاهمان !؟ یادت هست خنده ها را در مشت می گرفتیم و می پاشیدیم بر لبهایمان !؟ ولی اینک منم و تنهایی و غروبهایی که خیس میخورم در یادت ... من آنقدر دوستت دارم که هر روز با خود فکر میکنم دوستت دارم را کجا بنویسم که ماندگار باشد؟! پس بهتر آن است که در لحظه لحظه ی دلتنگی هایم دوستت دارم را زمزمه کنم چرا که همیشه دلتنگ توام... زیرا گاهی برای دلتنگی هایم "تو" تنها بهانه هستی و من بی بهانه بهانه ات را میگیرم ... دلم برایت تنگ می شود و فقط برای تو می تپد... با تو لبریز از عشقم و بی تو پوچ و تو خالی ام ... ستاره ی وجودت روشنگر شبهای بی ستاره ام و دستان مهربانت گرمابخش لحظه های خاموشم ... راستـی...دوستت دارم را کجا بنویسم که ماندگار باشد...؟!
خــــالی تــر از همیشــــه در انتـــظار تو... ![]()
چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, :: 16:42 :: نويسنده : sia
اين قدم های نيمه کاره ی نرسيده
نه مرا به تو مي رساند
نه تو را به آرزوهای نداشته ات
و نه ما را به بهشتمان...
اين جمله های بی سر و ته و بريده بريده
نه دردی از دل بی درمان من دوا می کند
نه ساز دلخوشيهای تو را کوک... اين نگاه های نگران خيره خيره نه گره از دلواپسی های من می گشايد
نه تو را می رساند به خانه ی اول عاشقی...
اين بوسه های سر به هوای سراسيمه
نه قرار بی قراری های قناری دل من می شود
نه مرهم لرزه لرزه های خواستنی تو...
مانده ام که من و تو
کجای اين همه ناکجا جامانده ايم... که خدا هم ميان اين همه خاموشی خاکستری
پيدايمان نمی کند که نمی کند...
![]()
دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 12:2 :: نويسنده : sia
می دونی دلتنگی یعنی چی ؟! دلتنگی یعنی اینکه : بشینی به خاطراتت باهاش فکر کنی! اونوقت یه لبخند بیاد رو لبت! ولی چند لحظه بعد شروع اشکهای لعنتی . . . ![]()
دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 11:44 :: نويسنده : sia
آدمها می آیند زندگی می کنند می میرند و میروند... اما فاجعه ی زندگی تو آن هنگام آغاز می شود که آدمی میرود اما نمی میرد! می ماند... ونبودش دربودن تو چنان ته نشین می شود که تومی میری! درحالی که هـنــــــــــــــــــــــــوز زنده ای...
![]()
سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, :: 23:38 :: نويسنده : sia
پـس کـی تـمــام میـشـود... شـبـهـــایی کــه دور از تــو بــا خـیـال چشمـانت تــا سـحــر چـشم بـر هـم نـمی گـذارم... حـسـرت بودن در آغـوشت دیـوانــه ام میکـنــد... ![]()
![]() |