|
چهار شنبه 5 دی 1398برچسب:, :: 23:32 :: نويسنده : sia
افتاده در شـعــرم صدای پـای نیلـــــــــــــوفر
![]()
چهار شنبه 10 آبان 1398برچسب:, :: 14:30 :: نويسنده : sia
صبر کن این تازه شروع کار نویسندگیست! پستی خواهم نوشت ، تمام وبلاگ نویسان دنیــا به آن غبطه خواهند خورد! یک متنِ چند پاراگرافی ، شاعرانه و عاشقانه... هزاران کلمه ،پشت سر هم ،تنها و فقط تکرار نام تو... ...
![]()
دو شنبه 4 اسفند 1393برچسب:, :: 9:53 :: نويسنده : sia
وقتی دو قلب برای یکدیگر بتپد... هیچ فاصله ای دور نیست... هیچ زمانی زیاد نیست... و هیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــچ عشق دیگری نمیتواند آن دو را از هم دور کند... محکم ترین برهان عشق "اعتمــــــــــــــــــــــــاد" است... خواستنی ترین معــــــشــــــوقــــــه دنیــــــــــــا ... "دوســــــتت دارم"...
![]()
پنج شنبه 26 تير 1393برچسب:, :: 16:29 :: نويسنده : sia
وقتی میگویم : برایم دعا کن... یعنی کم اورده ام... یعنی دیگر کاری از دست خودم برنمی آید... تورا قسم به همین شبها خودت برایم دعا کن... ![]()
یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:, :: 14:48 :: نويسنده : sia
عشق یعنی… تو اوج هیاهوی ذهنت و خستگی از آدمای دور و برت ، با یه لبخندش ، یه نگاهش ، سراپای وجودتو آرامش بگیره...
![]()
پنج شنبه 3 فروردين 1393برچسب:, :: 23:33 :: نويسنده : sia
نمیدانم... دل من نازک است... یا چشمان تو تیز... که هرگاه نگاهم را به تو میدوزم بند دلم پاره میشود...
![]()
جمعه 29 اسفند 1392برچسب:, :: 23:13 :: نويسنده : sia
کاش... کاش... کاش بودی... یه دنیا حرف... یه عالم بغض تو گلومه... خیییییییلی شونه هاتو کم دارم... خیلی.. کاش فقط بودی همین... "من و تو توی این دنیا یه درد مشترک داریم... ![]()
پنج شنبه 29 اسفند 1392برچسب:, :: 20:27 :: نويسنده : sia
اینجا... با چشمانی خیس که به رنگ زیبای فردا دوخته ام... با قلبی آکنده از امید که فردا را می نگرد... در این لحظه باشکوه تحویل... تنها برای تو میخوانم... فقط و فقط به یاد تو و برای تو... اینجا از فرسنگها فاصله زمینی دورتر از تو در آغوش خلیج نیلگون و بیکران همیشه فارس... یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر الیل و النهار یا محول الحول والاحوال حول حالنا الی احسن الحال... سال نو مبارک عزیزم... مثل همیشه واست بهترین و قشنگ ترین آرزوها رو دارم... ![]()
پنج شنبه 22 اسفند 1392برچسب:, :: 1:23 :: نويسنده : sia
یادش بخیر... اون شبی که گفتی... بیا بیرون زیر بارون... ببین... حتی نمیشه یه لحظه هم به "ارحم الراحمین " بودنش شک کرد... امشبم از اون شباست... واقعا... حتی نمیشه "یه لحظه هم" به ارحم الراحمین بودنش شک کرد... یا ارحم الراحمین... یا ارحم الراحمین...
![]()
جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 2:44 :: نويسنده : sia
میان هر نفسی که میکشم همهمه ای ست از همه پنهان … میکِشم تو را ، که میکُشی مرا … "نیلوفرم" ... سالروز رویش زندگی بخشت را در مرداب دلتنگیهایم عاشقانه جشن میگیرم... تولد قشنگت مبارک... ![]()
جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 1:51 :: نويسنده : sia
آنقدر هوای حوصله ام سرد است که انگشتان احساسم سر شده است... خدا جونم... دیگه توان خواستن ندارم ؛ امشب ، تو دعا کن . . . من می گویم : آمین ! ![]()
جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 1:35 :: نويسنده : sia
صدایت را دوست دارم... ![]()
جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 1:8 :: نويسنده : sia
![]()
جمعه 15 اسفند 1392برچسب:, :: 23:29 :: نويسنده : sia
میدانم حرف های زیادی داری... پس سکوت علامت چیست؟! نمی دانم علامت رضایت است؟! یا همان جواب ابلهان خاموشی ست... شاید معنی جدیدی به سکوت داده ای! سکوتت را می فهمم... یعنی انتظار... ![]()
جمعه 25 بهمن 1392برچسب:, :: 2:21 :: نويسنده : sia
دوست داشتن من حکایت نان نیست... که داغش میهمان سفره و سردش سهم نمکی باشد... این "من" گرمای وجود "تو" را در زمستان بودنت همچون گذشته احساس میکند... و من میدانم همه موجودات روزی از خواب زمستانیشان بر می خیزند... دوباره سبز میشوند... دوباره عاشق... دوستت دارم بهترینم...
![]()
شنبه 12 بهمن 1392برچسب:, :: 12:19 :: نويسنده : sia
در زمستانی سرد... بادلی رفته ز دست... زیر لب میخواندم.... کاش میشد به تو گفت که تو تنها سخن شعر منی... تو نرو... دور نشو از بر من... تو بمان تا که نمیرد دل من... عادتم داده خیال تو که تنها نشوم... یاد من هم نکنی باز به یادت باشم... ![]()
جمعه 20 دی 1392برچسب:, :: 20:30 :: نويسنده : sia
میخواهمت... آنقدر که خاطرات شرجی ام موج میزند ، و جاری میشود بروی بغض نبودنهایت ، بروی تمام غمهای رسته از حضور بی پایان این دلتنگی ، بروی تک تک واژگونی های خیال خسته ام ، بروی لحظه های موحش سکوتهای غبارآلودم ، عبور میکند از مرز واقعیت و میشود آه... و میشود اشک و باز ، تر می کند امشب لبان کویریم را... اما باز… لبهایم در عطشت میسوزد... دوستت دارم… ![]()
یک شنبه 1 دی 1392برچسب:, :: 1:23 :: نويسنده : sia
گیرم که یلدا هم بیاید... شبی هم به درازا بکشد... برفی هم ببارد... سفره ای هم چیده شود... اناری هم باشد... و دیوان حافظی هم... چه یلدایی؟! چه برفی؟! چه فالی؟! بی تو اینجا همه شب یلداست... همه شب برفی و سرد است... همه شب فال مرا میگیرد ، یاد آشفته تو... ![]()
چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:, :: 21:25 :: نويسنده : sia
این روزها آنقدر حسود شده ام که به آیینه ای که هرروز نگاهت را در خود تکرار می کند حسادت می کنم و به دستگیره دری که هرروز بارها بر دستان تو بوسه می زند... این روزها آنقدر دچار حسادتی جانکاه شده ام که به چشمان تمام کسانی که قامت تورا در چارچوب نگاه خود ترسیم می کنند هم حسودی ام می شود و به کودکی که عطر نفس های تو را هنگامی که بوسه بارانش می کنی می نوشد... این روزها من مانده ام و این همه حسادت وحسرت لحظه هایی که برای درآغوش کشیدنت می گذرد... این تقدیر ماست... اینگونه با همیم بی آنکه با هم باشیم... هیچ چیز نمیتواند ما را از هم جدا کند... دوستت دارم... ![]()
سه شنبه 23 مهر 1392برچسب:, :: 13:42 :: نويسنده : sia
سرت را بر شانه ی خدا بگذار تا او با نوازش های دستان مهربانش قصه ی عشق را چنان زیبا برایت بخواند که نه از دوزخ وحشت کنی و نه از بهشت به رقص درآیی ، نه از نداشتن چیزی غصه بخوری و نه از نداشتن کسی . . .
![]()
چهار شنبه 5 شهريور 1392برچسب:, :: 23:57 :: نويسنده : sia
خانه خراب تـــــــــو شدم , به سوی مــــــن روانه شو
![]()
جمعه 1 شهريور 1392برچسب:, :: 2:3 :: نويسنده : sia
بعضی وقتا دوست دارم بنویسم... هرچی که تو دلم هست... هرچی که واسم شده بغض... هرچی که داره خفم میکنه... اما هرچی سعی میکنم حرفامو بنویسم نمیشه... همش دستم میره سمت چندتا کلید کیبوردم... دوست دارم فقط با همین چندتا کلید کار کنم... د.و.س.ت.د.ا.ر.م...د.و.س.ت.د.ا.ر.م...د.و.س.ت.د.ا.ر.م... ![]()
شنبه 26 مرداد 1392برچسب:, :: 19:31 :: نويسنده : sia
حتی همین قدر محال... حتی همین قدر دور... وجودت تن پوشیست بر عریانی روح خالی ام... باش... حتی همین قدر محال... حتی همین قدر دور... هرچه هستی باش... شاید سهم من از بودن تو همین دوری و محال بودن است عزیزم... همین خواستن ها و نرسیدن ها... عشقم... تا همیشه عاشقانه و صادقانه دوستت دارم... ![]()
سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:, :: 1:6 :: نويسنده : sia
نمی دانم چشـــــــمــانتـــ با مــــــن چه میکند!!! فقط وقتی که مثل امروز نگـــــاهم میکنی چنان دلـــ ـــ ـــم از برق نگاهت می لـــرزد که حـــــــس می کنم چقدر زیبــــــاست فـــــــــــدا شدن ... برای چـــشـــــمـــهایی که "تمام دنیــــــای مـــــن" است... بگو تمـــام تــــ ــــ ـــو مــــــــــــــال مـــ ـــ ــن است...
دلــــــم میخواهد حســـــــادتــــ کنم به خـــ ــــ ــودم... ![]()
پنج شنبه 10 مرداد 1392برچسب:, :: 3:54 :: نويسنده : sia
از تومی خواهم بگویم و می دانم که دوستم داری و فرو می افتد خورشید بیاورم که تنها بر زبان آید ![]()
جمعه 4 مرداد 1392برچسب:, :: 1:47 :: نويسنده : sia
شبها اونقدر به صفحه ی گوشیم زل میزنم تا شاید...
دلتنگتم… ![]()
جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 2:36 :: نويسنده : sia
مـــهم نيست که کامـــنت بذاری . . .
برای من مـــهم اينه کـــه
بـــفهمی و بدونی
برای " تـــــــــو " ميـــنويسم . . .
فقـــط برای تــــــو . . .
و مهـــمتر ايـــنکه بـــخونی
اونـــچه رو مـــينويسم
و لبخـــند هميشگيتو بزنی
و با همون لحن خاص خودت
زير لب بگـــی : ديــــــــــــووونه !
اینجا مینویسم... شاید گذر زمان تو رو هم یه روز برای خوندن این مطلب به اینجا بکشونه... من همونم که با اینکه میدونستم تو نمیتونی با من باشی ولی باز دوستت داشتم و دارم... میدونی... گفتن هیچ چیزی و هیچ حرفی آرومم نمیکنه... جز اینکه بی هیچ مقدمه ای خیلی راحت خیلی خیلی خیلی ساده و صادقانه فقط بهت بگم "دوستت دارم..." همین...
![]()
جمعه 7 تير 1392برچسب:, :: 14:46 :: نويسنده : sia
ای کاش میشد لحظه ای جایمان را باهم عوض میکردیم... تو میدیدی که چقدر بی انصافی... و من میفهمیدم که چرا... ![]()
شنبه 1 تير 1392برچسب:, :: 1:21 :: نويسنده : sia
هــوس کــرده ام کـــه تـــو بـاشـــی مـــن بـــاشـم و هيچـکـس نبـاشـــد... آنگـــاه داغتـــريـن آغــــوش هـــا را از تنـت و شيـريـــن تـريــن بــوســـه هـــا را از لبـــانت بيـــرون بکشـــم... بــه تـلـــافـی تمـــام روزهــايـــی کـــه ميخــــواهمت و نيسـتـــی ...
![]()
شنبه 31 خرداد 1392برچسب:, :: 23:59 :: نويسنده : sia
من همـانــم... پسری که برای داشتـنـت ، تمــام شــب را بيـدار می مـانــد... و با تـويـی که "نيستـی" حرف می زنــد...! پـــســری که هـــر شــب ، زانـو ميزنــد لبـه تختــش ، چشمــانش را می بنــدد ، و تنهـــا آرزويـــش را... برای هزارميـــن بــار به خـــدا يــادآور می شــود... و خــدا هم مثــل هميشــه لبخند ميزنــد... از اينـکه "تو" آرزوی هميشـگی من هستی...
![]() ![]() |