عشق نمیمیره...
پيوندها
خورشيد هميشه اينجاست
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان من و دلتنگیهام... و آدرس raindrops.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 1025
بازدید کل : 67118
تعداد مطالب : 88
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

كد موسيقي براي وبلاگ

نويسندگان
sia

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
دو شنبه 4 اسفند 1393برچسب:, :: 9:53 :: نويسنده : sia

 وقتی دو قلب برای یکدیگر بتپد...

هیچ فاصله ای دور نیست...

هیچ زمانی زیاد نیست...

و

 هیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــچ

عشق دیگری نمیتواند آن دو را از هم دور کند...

محکم ترین برهان عشق "اعتمــــــــــــــــــــــــاد" است...

خواستنی ترین معــــــشــــــوقــــــه دنیــــــــــــا ...

"دوســــــتت  دارم"...

 

 
پنج شنبه 26 تير 1393برچسب:, :: 16:29 :: نويسنده : sia

وقتی میگویم : برایم دعا کن...

یعنی کم اورده ام...

یعنی دیگر کاری از دست خودم برنمی آید...

تورا قسم به همین شبها

خودت برایم دعا کن...


 


 
یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:, :: 14:48 :: نويسنده : sia

عشق یعنی…

تو اوج هیاهوی ذهنت و خستگی از آدمای دور و برت ،

با یه لبخندش ، یه نگاهش ،

سراپای وجودتو آرامش بگیره...

 

عشق یعنی

 
پنج شنبه 3 فروردين 1393برچسب:, :: 23:33 :: نويسنده : sia

نمیدانم...

دل من نازک است...

یا چشمان تو تیز...

که هرگاه نگاهم را به تو میدوزم

بند دلم پاره میشود...

 

 
جمعه 29 اسفند 1392برچسب:, :: 23:13 :: نويسنده : sia

کاش...

کاش...

کاش بودی...

یه دنیا حرف...

یه عالم بغض تو گلومه...

خیییییییلی شونه هاتو کم دارم...

خیلی.. 

کاش فقط بودی همین...

"من و تو توی این دنیا یه درد مشترک داریم...

 
پنج شنبه 29 اسفند 1392برچسب:, :: 20:27 :: نويسنده : sia

 اینجا...

با چشمانی خیس که به رنگ زیبای فردا دوخته ام...

با قلبی آکنده از امید که فردا را می نگرد...

در این لحظه باشکوه تحویل...

تنها برای تو میخوانم...

فقط و فقط به یاد تو 

و برای تو...

اینجا  از فرسنگها  فاصله زمینی دورتر از تو

در آغوش خلیج نیلگون و بیکران

همیشه فارس...

یا مقلب القلوب و الابصار

یا مدبر الیل و النهار

یا محول الحول والاحوال

حول حالنا الی احسن الحال...

سال نو مبارک عزیزم...

مثل همیشه واست بهترین و قشنگ ترین آرزوها رو دارم...

 
پنج شنبه 22 اسفند 1392برچسب:, :: 1:23 :: نويسنده : sia

یادش بخیر...

اون شبی که گفتی...

بیا بیرون زیر بارون...

ببین...

حتی نمیشه یه لحظه هم به

"ارحم الراحمین " بودنش

شک کرد...

امشبم از اون شباست...

واقعا...

حتی نمیشه "یه لحظه هم"

به ارحم الراحمین بودنش شک کرد...

یا ارحم الراحمین...

یا ارحم الراحمین...



 
جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 2:44 :: نويسنده : sia

میان هر نفسی که میکشم همهمه ای ست از همه پنهان …
اما از تو چه پنهان ؟
میان هر نفسی که میکشم تـــو هستی که

میکِشم تو را ، که میکُشی مرا …
.
.
دوستت داشتم...
دوستت دارم...
و دوستت خواهم داشت...
از آن دوستت دارم ها
که کسی نمی داند
که کسی نمی تواند
که کسی بلد نیست...

"نیلوفرم" ...

سالروز رویش زندگی بخشت را 

در مرداب دلتنگیهایم

عاشقانه جشن میگیرم...

تولد قشنگت مبارک...

 
جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 1:35 :: نويسنده : sia

صدایت را دوست دارم...
بگو…فقط بگو
چــه فـــرق دارد
از مـــن ، از تـــو
از بــــاران
در آغــوشــم بــگــیــر و در گــوشــم
از مـــانـــدن بــگـــو...
از دوستت دارم هایی بگو که از شنیدنش دلم بریزد !
از دلبری چشمهایت بگو که چگونه دلم را هوایی کرده...
از هــرچــه خــودت مــیــخــواهـی
از خـــودت بـــگـــو
چـــه فــرق دارد از چـــه
فـــقــــط بـــگــــو
حـــرف بـــزن
عاشقانه صدایت را دوست دارم . . .

 
جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 1:8 :: نويسنده : sia




خداوندا امشب را اینگونه دعا میکنم :
باشد که آرامش و عشق و صلح در تمامی کائناتت جاری شود
باشد که تندرستی و برکت و ایمان و مهر در وجود تک تک مخلوقاتت جاری شود
باشد که هر کجا بیماری هست هم اکنون سلامتی یابد
باشد که هر کجا اسیری هست چه در زندان بیرون و چه در زندان درون 
هم اکنون اراده ی تو او را آزاد سازد
باشد که دعادارانت به خیر و لطف تو هم اکنون دعایشان مستجاب شود …

.
.
پشت سر هر آنچه که دوستش می داری و تو برای اینکه معشوقت را از دست ندهی بهتر است بالاتر را نگاه نکنی زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند …
پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است
اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی
اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح
خدا چندان کاری به کارت ندارد
اجازه می دهد که عاشقی کنی
او فقط تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی اما هرچه که در عشق ثابت قدم تر شوی خدا با تو سختگیرتر می شود و هرقدر که در عاشقی عمیق تر شوی و پاکبازتر
و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر بیشتر باید از خدا بترسی زیرا خدا از عشق های پاک و عمیق و ناب و زیبا نمی گذرد مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند …
پشت سر هر معشوقی ، خدا ایستاده است و هر گامی که تو در عشق بر می داری خدا هم گامی در غیرت بر می دارد
تو
عاشق تر می شوی و خدا غیورتر و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است و وصل چه ممکن و عشق چه آسان خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد و معشوقت را درهم می کوبد
معشوقت هر کس که باشد و هرجا که باشد و هرقدر که باشد می شکند و تو ناامید می شوی و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است
ناامیدی از اینجا و آنجا
ناامیدی از این کس و آنکس
ناامیدی از این چیز و آن چیز
تو ناامید می شوی و گمان می کنی که عشق بیهوده ترین کارهاست
و برآنی که شکست خورده ای
و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق
و آن همه عشق را تلف کرده ای
اما خوب که نگاه کنی می بینی حتی قطره ای از
عشقت حتی قطره ای هم هدر نرفته است
خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته و به حساب خود گذاشته است
خدا به تو می گوید :
مگر نمی دانستی که پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است ؟
تو برای من بود که این همه راه آمده ای
و برای من بود که این همه رنج برده ای
و برای من بود که این همه عشق ورزیده ای
پس به پاس این ، قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم و این ثروتی است که هیچکس ندارد تا به تو ارزانی اش کند
فردا اما تو باز
عاشق می شوی تا عمیق تر شوی و وسیع تر و بزرگ تر و ناامیدتر تا بی نیازتر شوی و به او نزدیکتر …
و اما چه زیباست و چه
باشکوه و چه شورانگیز که
 پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است …

 
جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 1:51 :: نويسنده : sia

آنقدر هوای حوصله ام سرد است 

که انگشتان احساسم سر شده است...

خدا جونم...

 دیگه توان خواستن ندارم ؛

امشب ، تو دعا کن . . .

من می گویم : آمین !

 
جمعه 15 اسفند 1392برچسب:, :: 23:29 :: نويسنده : sia

میدانم حرف های زیادی داری...

 پس سکوت علامت چیست؟!

نمی دانم علامت رضایت است؟!

یا همان جواب ابلهان خاموشی ست...

 شاید معنی جدیدی به سکوت داده ای!

سکوتت را می فهمم...

یعنی انتظار...

 
جمعه 25 بهمن 1392برچسب:, :: 2:21 :: نويسنده : sia

دوست داشتن من حکایت نان نیست...

که داغش میهمان سفره

و سردش سهم نمکی باشد...

این "من"

گرمای وجود "تو" را

در زمستان بودنت

همچون گذشته احساس میکند...

و من میدانم همه موجودات

روزی از خواب زمستانیشان

بر می خیزند...

دوباره سبز میشوند...

دوباره عاشق...

دوستت دارم بهترینم...

ولنتاین      مبارک

 

 

 
شنبه 12 بهمن 1392برچسب:, :: 12:19 :: نويسنده : sia

در زمستانی سرد...

بادلی رفته ز دست...

زیر لب میخواندم....

کاش میشد به تو گفت

که تو تنها سخن شعر منی...

تو نرو...

دور نشو از بر من...

تو بمان تا که نمیرد دل من...

عادتم داده خیال تو که تنها نشوم...

یاد من هم نکنی باز به یادت باشم...

 
جمعه 20 دی 1392برچسب:, :: 20:30 :: نويسنده : sia

میخواهمت...

آنقدر که خاطرات شرجی ام موج میزند ،

و جاری میشود بروی بغض نبودنهایت ،

بروی تمام غمهای رسته از حضور بی پایان این دلتنگی ،

بروی تک تک واژگونی های خیال خسته ام ،

بروی لحظه های موحش سکوتهای غبارآلودم ،

عبور میکند از مرز واقعیت و میشود آه...

و میشود اشک و باز ،

تر می کند امشب لبان کویریم را...

اما باز…

لبهایم در عطشت میسوزد...

دوستت دارم…

 
یک شنبه 1 دی 1392برچسب:, :: 1:23 :: نويسنده : sia

گیرم که یلدا هم بیاید...

شبی هم به درازا بکشد...

برفی هم ببارد...

سفره ای هم چیده شود...

اناری هم باشد...

و دیوان حافظی هم...

چه یلدایی؟!

چه برفی؟!

چه فالی؟!

بی تو اینجا همه شب یلداست...

همه شب برفی و سرد است...

همه شب فال مرا میگیرد ،

یاد آشفته تو...

 
چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:, :: 21:25 :: نويسنده : sia

این روزها آنقدر حسود شده ام

که به آیینه ای که هرروز

نگاهت را در خود تکرار می کند

حسادت می کنم

و به دستگیره دری که

هرروز بارها

بر دستان تو بوسه می زند...

این روزها آنقدر دچار حسادتی جانکاه شده ام

که به چشمان تمام کسانی که

قامت تورا در چارچوب نگاه خود

ترسیم می کنند هم

حسودی ام می شود

و به کودکی که

عطر نفس های تو را

هنگامی که بوسه بارانش می کنی

می نوشد...

این روزها من مانده ام و این همه حسادت

وحسرت لحظه هایی که

برای درآغوش کشیدنت می گذرد...

این تقدیر ماست...

اینگونه با همیم بی آنکه با هم باشیم...

هیچ چیز نمیتواند ما را از هم جدا کند...

دوستت دارم...

 
سه شنبه 23 مهر 1392برچسب:, :: 13:42 :: نويسنده : sia

سرت را بر شانه ی خدا بگذار تا او با نوازش های دستان مهربانش قصه ی عشق را چنان زیبا برایت بخواند که نه از دوزخ وحشت کنی و نه از بهشت به رقص درآیی ، نه از نداشتن چیزی غصه بخوری

و نه از نداشتن کسی . . .


.
.
.

 
چهار شنبه 5 شهريور 1392برچسب:, :: 23:57 :: نويسنده : sia

خانه خراب تـــــــــو شدم , به سوی مــــــن روانه شو
سجده به عـشــقـــــت میزنم , منجی جاودانه شو


ای کوه پر غرور مــن , سنگ صبور تــــو منم
ای لحظه ساز عاشقی , عاشق با تو بودنم


روشن ترین ستاره ام , می خواهمت  می خواهمت
تو مـــــــــــــــاندگاری در دلم ، می دانمت می دانمت


ای همه ی وجود مـن   نبود تـــــــــــــو  نبود مـن
ای همه ی وجود مـن   نبود تـــــــــــــو  نبود مـن
ای همه ی وجود مـن   نبود تـــــــــــــو  نبود مـن

 
جمعه 1 شهريور 1392برچسب:, :: 2:3 :: نويسنده : sia

بعضی وقتا دوست دارم بنویسم...

هرچی که تو دلم هست...

هرچی که واسم شده بغض...

هرچی که داره خفم میکنه...

اما هرچی سعی میکنم

حرفامو بنویسم نمیشه...

همش دستم میره سمت چندتا کلید کیبوردم...

دوست دارم فقط با همین چندتا کلید کار کنم...

د.و.س.ت.د.ا.ر.م...د.و.س.ت.د.ا.ر.م...د.و.س.ت.د.ا.ر.م...

 
شنبه 26 مرداد 1392برچسب:, :: 19:31 :: نويسنده : sia

حتی همین قدر محال...

حتی همین قدر دور...

وجودت تن پوشیست بر عریانی روح خالی ام...

باش...

حتی همین قدر محال...

حتی همین قدر دور...

هرچه هستی باش...

شاید

سهم من از بودن تو

همین دوری و محال بودن است عزیزم...

همین خواستن ها و نرسیدن ها...

عشقم...

تا همیشه

عاشقانه

و

صادقانه

دوستت دارم...

 
سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:, :: 1:6 :: نويسنده : sia

نمی دانم چشـــــــمــانتـــ با مــــــن چه میکند!!!

فقط وقتی که مثل امروز

 نگـــــاهم میکنی

چنان دلـــ ـــ ـــم از برق نگاهت می لـــرزد

که حـــــــس می کنم چقدر زیبــــــاست

فـــــــــــدا شدن ...

برای چـــشـــــمـــهایی که

"تمام دنیــــــای مـــــن"

است...

 بگو تمـــام تــــ ــــ ـــو مــــــــــــــال مـــ ـــ ــن است...

 

دلــــــم میخواهد حســـــــادتــــ کنم به خـــ ــــ ــودم...

 
پنج شنبه 10 مرداد 1392برچسب:, :: 3:54 :: نويسنده : sia

از تومی خواهم  بگویم

بی آن که در جستجوی قافیه باشم

و بی آن که حتی در جستجوی واژه ها باشم

در این شب ها که گویند عزیزترین شب های خداست

از تو می خواهم بگویم

از تو که عاشقانه دوستت دارم

و می دانم که دوستم داری

با ساده ترین کلمات

همراه با همین اشکی که دارد می غلتد

و فرو می افتد

می خــــــــــــــــــــــــواهم بـــــــــــــــــــــــــــگویم دوســــــــــــــــــــــــــــتت دارم

امشب نه می خواهم برایت از آسمان

خورشید بیاورم

نه می خواهم ستاره ها را برایت بچینم

و نه می خواهم به شهر آرزوها و رؤیاها بروم

فقط ساده و با صداقت

همراه با شاهدی صادق

از اعماق جانی سوخته

با چشمانی بارانی

می خــــــــــــــــــــــــــــــواهم بـــــــــــــــــــــــگویم دوســــــــــــــــــــــــــتت دارم

و می خواهم بگویم این نه سخنی است

که تنها بر زبان آید

من تقدس عشقت را

بر کرامت وجودم نشانده ام

و اگر سراسر وجودم زبان باشد

یکسره خواهد گفت:

دوســـــــــــــــــــــــــــــــت دارم

 
جمعه 4 مرداد 1392برچسب:, :: 1:47 :: نويسنده : sia

شبها اونقدر به صفحه ی گوشیم زل میزنم تا شاید...


دلتنگتم…

 
جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 2:36 :: نويسنده : sia
مـــهم نيست که کامـــنت بذاری . . .
برای من مـــهم اينه کـــه
بـــفهمی و بدونی 
 برای " تـــــــــو " ميـــنويسم . . .
فقـــط برای تــــــو . . .
و مهـــمتر ايـــنکه بـــخونی
اونـــچه رو مـــينويسم
و لبخـــند هميشگيتو بزنی
و با همون لحن خاص خودت
 زير لب بگـــی : ديــــــــــــووونه !

 

اینجا مینویسم...

شاید گذر زمان تو رو هم یه روز

برای خوندن این مطلب به اینجا بکشونه...

من همونم که با اینکه میدونستم

تو نمیتونی با من باشی ولی باز

دوستت داشتم و دارم...

میدونی...

گفتن هیچ چیزی و هیچ حرفی

آرومم نمیکنه...

جز اینکه بی هیچ مقدمه ای

خیلی راحت

خیلی

خیلی

خیلی

ساده و صادقانه

 فقط بهت بگم

"دوستت دارم..."

همین...

 

 
جمعه 7 تير 1392برچسب:, :: 14:46 :: نويسنده : sia

ای کاش میشد

لحظه ای جایمان را باهم عوض میکردیم...

تو میدیدی که چقدر بی انصافی...

و من میفهمیدم که چرا...

 
شنبه 1 تير 1392برچسب:, :: 1:21 :: نويسنده : sia

هــوس کــرده ام

کـــه تـــو بـاشـــی

مـــن بـــاشـم

و هيچـکـس نبـاشـــد...

آنگـــاه

داغتـــريـن آغــــوش هـــا را از تنـت

و شيـريـــن تـريــن بــوســـه هـــا را از لبـــانت

بيـــرون بکشـــم...

بــه تـلـــافـی تمـــام روزهــايـــی کـــه ميخــــواهمت

و نيسـتـــی ...

 

 
شنبه 31 خرداد 1392برچسب:, :: 23:59 :: نويسنده : sia

من همـانــم...

پسری که برای داشتـنـت ،

تمــام شــب را بيـدار می مـانــد...

و با تـويـی که "نيستـی" حرف می زنــد...!

پـــســری که هـــر شــب ،

زانـو ميزنــد لبـه تختــش ،

چشمــانش را می بنــدد ،

و تنهـــا آرزويـــش را...

برای هزارميـــن بــار به خـــدا يــادآور می شــود...

و خــدا هم

مثــل هميشــه لبخند ميزنــد...

از اينـکه

"تو"

 آرزوی هميشـگی من هستی...

 

 
پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:, :: 1:34 :: نويسنده : sia

روزهـــایــی کـــه مـی بینمت ، نفســـــم

مــی گیـــــــــرد...


و روزهــــایـــــی کـــــه نیستـــــی ، دلـــــــــــــــــم...


اما


تـــــــــــــو بـــــاش...!


تحمـــــل اولـــی آســان تـــر است...


 
سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:, :: 15:35 :: نويسنده : sia

همه چیز را یاد گرفته ام...

یاد گرفته ام که چگونه بی صدا گریه کنم ...

یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را

چگونه با بالشم بی صدا کنم ...

یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی...

یاد گرفته ام...

نفس بکشم بدون تو

و به یاد تو...

یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...

و جای خالیت را با خاطرات با تو بودن پر کنم...

تو فقط مرا ببخش که گاهی احساسم لبریز میشود

و میگویم

"دوستت دارم"...

"دلم برابت تنگ شده"...

"میخواهمت"...

و ...

و با این حرفهایم ، آرامش را از 

چشمهای زیبایت

و

قلب مهربانت

میگیرم...

 

 
سه شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, :: 23:51 :: نويسنده : sia

خبر نداری...

خبر نداری چه بغضی تو گلومه...

خبر نداری چه حسی داشتم ،

امروز ،

از دیدن

کسی که فقط

از پشت سر ،

کمی شبیه تو بود...

 
یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:, :: 9:30 :: نويسنده : sia

لمست کردم...

ای کاش هرگز تن به این خواسته نمیدادیم...

همیشه فکر میکردم تا یکی شدنمان تنها یک قدم فاصله داریم...

اگر میدانستم روزی لمس تنت اینگونه فاصله میاندازد

بین تو و من و این همه احساس پاک...

هرگز تن به هوسی نمیدادم که میپنداشتم

انتهای عشق است...

 
پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:, :: 23:41 :: نويسنده : sia

بی من اگر آرامی...

من نمی خواهم كه كنارم باشی...

 
چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:, :: 16:0 :: نويسنده : sia

تو...

میدونی کجای قلب منی...

میدونی چشمات تمام دنیای منه...

میدونی لحظه ای فراموشت نمیکنم...

میدونی چشمام هر لحظه و باهر بهانه میگریند...

میدونی هر لحظه از خدا میخوامت...

میدونی هرشب ازش میخوام خوابت رو ببینم...

میدونی تنها اسم تو رو لبهامه...

میدونی که از دوریت قلبم گرفته...

میدونی چقدر دلم برات تنگ شده...

میدونی چقدر میخوام

چشماتو...

نگاهتو...

دستتاتو...

شونه هاتو...

تو میدونی...

همه اینا را میدونی...

پس چرا حرفی نمیزنی؟!

مگه من زندگی تو نبودم...؟!

 

 

 
شنبه 18 خرداد 1392برچسب:, :: 19:5 :: نويسنده : sia

عجیب است...

اینجا آمدنم عجیب است...

نمیفهمم چرا...

عجیب تر لحظه هاییست مثل امروز ، دیروز و شاید فردا...

یه لحظه های خاصی مثل الان ، همین جا...

جایی که همه دور هم هستن...

منم باید کنارشون باشم اما...

اما اینجام...

حسی که اینجاست ، درست شبیه در آغوش بودن توست...

و من حتی همین آغوش تو را "نازنینم" ،

با تمام دنیا ،

آره درست میشنوی عزیزم ، با تمام دنیا ،

عوض نمیکنم...

 

"""دلم بدجوری هوای چشمای خوشگلتو کرده...

کاش بودی...

کاش..."""

 

 
سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:, :: 2:33 :: نويسنده : sia

نمیدونم تا حالا برات پیش اومده یا نه!

باچندتا از دوستات رفتی بیرون...

وقتی که دورهم نشستین و پاسور بازی میکنین یا هر تفریح دیگه...

همشون همینطور که بازی میکنن ، گوشی موبایلشونم

تو دستشونه...

یکی اس ام اس میده...

یکی با یه اس میخنده...

یکی با یه اس به هم میریزه...

یکی میره یه گوشه با تلفن صحبت کنه...

برات مهم نیست با کیه ، مهم اینه یه مخاطب داره...

و تو...

و تو فقط نگاه میکنی و بغض...

فقط بغض و حسرت...

حسرت که توام یه روز...

دوست نداری با هیچکس باشی...

بودن هیچکس باهات اونی که میخوای نمیشه...

هیچ لذتی از باهم بودن نمیبری...

داشتن هیچکس دیگه راضیت نمیکنه...

اینجاست که جای خالیش آتیشت میزنه...

اینجاست که میفهمی نبودش باهات چیکار کرده...

اینجاست که گوشیتو میذاری درگوشت و میری اونطرف تر

و مثل همون روزا تو خیالت عاشقانه باهاش حرف میزنی...

از دوستات که فاصله میگیری بغضتو میشکنی و

یه دل سیر گریه میکنی...

همه فکر میکنن توام کسی رو داری اما...

اما تو فقط خودت میدونی که چقدر تنهایی...

 
یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:, :: 2:23 :: نويسنده : sia

 

روزهای انتظار

 چه عاشقانه مرا می شکند...

و تو چه سرد از من عبور می کنی...

یک شب مه گرفته

و حرفهایی تلخ ...

که از اعماق تنهایی بیرون می آید...

دستم را بگیر...

من به بودن تو نیاز دارم...

نیمه گمشده ام نیستی !

که با نیمه دیگر به جست و جویت برخیزم...

که 

تو

تمام

گمشده

منی...

تمام گمشده من...

 

 
جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 1:26 :: نويسنده : sia

من از عمق وجود خود خدایم را صدا کردم...

نمیدانم چه میخواهی ولی امشب...

برای تو...

 برای رفع غمهایت...

برای قلب زیبایت...

برای آرزوهایت...

به درگاهش دعا کردم...

و میدانم درونت را...

 همه احساس پاکت را...

دعاهای سر سجاده ات را...

و من عشق تو را همدم ،

درون خسته ی  قلبم ،

 در سیاهی ، در زلال اشکهایم دیده ام هر دم...

و میدانم ، یقین دارم دعاهامان اثر دارد...

یقین دارم دعاهامان اثر دارد...

"شب آرزوهات لبریز از ستاره های استجابت..."

 
چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:36 :: نويسنده : sia

باور کن...

باور کن گلایه ای از تو نیست...

تو خوبتر از آنی که گلایه از تو باشد...

گلایه از خودم و از ویرانه های قلب من است که

هر لحظه ذره ذره فرو میریزد...

و اینک احساس میکنم جز ویرانه ای از من باقی نیست...

که اگر اندکی امید در من زنده شد فقط و فقط

به یمن قدم تو بود...

باور کن به جان تو سوگند از تو گلایه ای نیست...

آمدنت درست به موقع بود...

آمدنت درست شبیه نزول بارانی بود در دل کویر...

آمدنت شبیه آمدن پیامبری از جانب خدا بود

در بین قومی که سخت به بیراهه میرفت...

باور کن بهترینم...

از تو گلایه ای نیست هیچ...

 

 
یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, :: 22:59 :: نويسنده : sia

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم...
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد.حال دختر خوب نبود.نیاز فوری به قلب داشت.از پسر خبری نبود.دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی.ولی این بود اون حرفات.حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد.دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید.درضمن این نامه برای شماست!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم...الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم.پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.عاشقتم تا بینهایت...
دختر نمیتوانست باور کند.اون این کارو کرده بود.اون قلبشو به دختر داده بود.
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد.تنها به خودش گفت: چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…

 

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد